هیچ راه گریزی از
داستان پردازی نیست؛ این متن، هر نقدی، هر تحلیلی، هر اثر هنری یا هر... یک قصه پشتش دارد، یا بهتر است بگوییم باید داشته باشد تا اهمیت پیدا کند. قصه گویی در مدیومهای بصری به عناصر مختلفی وابسته است، عناصری چون، چینش اجزا در قاب، رنگ، نور، پرسپکتیو، عمق میدان و... که همه و همه جزئی از یک کل هارمونیک را شکل میدهند تا قصه گو بتواند به بهترین شکل ممکن منظورش را برساند و حسی را که میخواهد را به مخاطب منتقل کند. اولین نکته مهم در مواجهه با یک اثر بصری، این است که هنرمند از چه الگوی قاب بندی برای نشان دادن سوژههایش و تاکید بر آنها استفاده کرده است. آیا یک
ترکیب بندی مرکزی را انتخاب کرده یا از قانون یک سومها و مثلث طلایی پیروی کرده است؟ در ادامه به بررسی هر یک از این الگوها و قوانین ترکیب بندی میپردازم تا ببینیم که چگونه میشود با استفاده از این الگوها، روایت بهتری برای قصههایمان داشته باشیم.ترکیب بندی مرکزیهمانطور که از نام این الگو پیداست، سوژه باید در مرکز تصویر قرار بگیرد. یکی از بهترین مثالها برای این نوع ترکیب بندی، نقاشی معروف «شام آخر» اثر لئوناردو داوینچی است، که بر دیوار کلیسای سانتا ماریا دله گراتزیه نقاشی شده.لئوناردویِ نابغه میخواست از باب 13 و آیه 21 کتاب یوحنا، جایی که اشاره به خیانت یکی از دوازده حواریون مسیح دارد، قصهای تصویری را خلق کند. از آنجایی که مسیح سوژه اصلی قصه است، او را دقیقا در مرکز نقاشی قرار داده، اما این صرفا یک انتخاب ساده در مرکز تصویر نیست. تقارن در ترکیب بندی مرکزی بسیار مهم است که داوینچی با خطوط پرسپکتیو و تقسیم اجزای تصویر، که همگی در تاکید به مرکز نقش اساسی دارند، توانسته مسیح را از دوازده فرد دیگر جدا کرده تا در وسط محمدعلی مترنم...
ادامه مطلبما را در سایت محمدعلی مترنم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : moterannem بازدید : 39 تاريخ : پنجشنبه 24 فروردين 1402 ساعت: 13:59